تاریخ صدور : ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
تشکل صادر کننده: شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران
یاد بعضی نفرات
روشنم میدارد
قوتم میبخشد
راه میاندازد
گرامی میداریم نام و یاد تمامی معلمانی که از گذشته تاکنون با تلاشهای آموزشی و علمی، فردی و جمعی، کنشها و تکاپوهای برابری خواهانه و آگاهیبخش، در راه رشد و توسعه این سرزمین و فرزندانش تلاش نموده با وجود تمامی دشواریها، کمبودها، محدودیتها، تنگ نظریها و انحصارطلبیهای شیفتگان قدرت، با درک مسئولیت انسانی و اجتماعی حرفه معلمی، پاپس نگذاشته و هریک به فراخور توان خود قدمی به پیش برداشتهاند.
اردیبهشت را به درستی می توان ماه معلمان تاثیرگذار نامید. زادروز دو معلم برجسته در اول و نوزدهم( زهرا کیا(خانلری)، جبار باغچه بان) و درگذشت دو معلم شاخص ( محمد بهمن بیگی و ابوالحسن خانعلی) در یازدهم و دوازدهمِ این ماه، میتواند مهمترین دلیل برای بزرگداشت مقام معلم و پرداختن به مسائل معلمان که بخشی از مسائل آموزش و پرورش و ادامه کاستی ها و بی تدبیرهای کلان مدیریتی کشور است، در ماه اردیبهشت باشد.
این روزها بیش از هر زمان دیگر شاهد پافشاری لجوجانه و بیمنطق هسته سخت قدرت بر روشهای شکستخورده چهل و پنج سال اخیر هستیم. این روند، پرداختن صرف به کاستیها و ناکارآمدیهای مزمن در آموزش و پرورش را دشوار میکند اما بیان این مسائل نه به معنای نادیده گرفتن و بی توجهی به مسائلی است که جامعه در کل و معلمان به عنوان بخشی از این جامعه به آن گرفتارند، بلکه کاملا در این راستاست که وضعیت به شدت وخیم کنونی آموزش و پرورش تالی فاسد همان سیاستهای کلانی است که جامعه را به ستوه آورده و آماده انفجار نموده است.
اگر آموزش و پرورش چندین دهه است که دچار کسری بودجه مزمن بوده و از انجام ابتداییترین وظایف خود در زمینه تامین آموزش رایگان و باکیفیت امتناع می نماید، نتیجه مستقیم سیاستهای نظامیگری حکومتی است که با درکی ناهمزمان با دنیای جدید، امنیت را صرفا در خرید، ساخت و ذخیره سلاحهای جنگی دنبال میکند و قدرت را در تحمیل خواستههای اقلیتی متحجر به جامعهای پویا، با انگیزه رشد و ترقی بالا، میجوید. لذا نمیتواند یا نمیخواهد بیندیشد که آموزش به عنوان مهمترین عامل دستیابی به همبستگی ملی را به عاملی برای شکافهای عمیقتر اجتماعی تبدیل کرده؛ با تحمیل تنگ نظریهای ایدئولوژیک به جای آموزش صلح و مدارا، به عاملی برای نفرت پراکنی و اِعمال انواع تبعیضهای جنسیتی، عقیدتی و قومی تبدیل شده و با رها کردن سرمایه گذاریهای ضروری در این امر بنیادین اجتماعی و کالایی نمودن آموزش، نه تنها فرصت حداقلی برای کودکان محروم این سرزمین را از بین برده، مدرسه را از یک نهاد اجتماعی به یک بنگاه اقتصادی تبدیل کرده، تحرک طبقاتی را که لازمه رشد و پیشرفت هرجامعهای است نیز از آن گرفته است. با تمرکزگرایی شدید در نظام آموزش که بازتاب نظام سیاسی غیردموکراتیک، متمرکز و حلقه مداوما تنگتر شده شرکای قدرت است، نه تنها ابتکار و خلاقیت در بدنه نظام آموزشی را از بین برده، راه را بر آموزش براساس تفکر انتقادی مسدود نموده؛ معلم و دانشآموز را به سان سربازانی گوش به فرمان میخواهد که هرگونه سخن، اندیشه و عمل متفاوت از آنان را برنمیتابد. هجوم همواره به تشکلهای مستقل در حوزه آموزش و هر حوزه اجتماعی دیگر دست کم در سه دهه اخیر و پرونده سازیهای متعدد برای معلمان و کنشگرانی که نشانی از مخالفت با سیاست های جاری در نظام آموزشی داشتهاند به ویژه در سالهای اخیر، بهترین گواه چنین رویکردی است.
کانون صنفی معلمان بر این باور است که برای برون رفت از این شرایط که جز فروپاشی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی سرانجام دیگری نخواهد داشت، بازاندیشی بنیادین انتقادی در مبانی نظری و سازوکارهای مدیریتی نظام آموزشی که سرریز مبانی نظری و سیاسی ایدئولوژی حاکم است، راه دیگری نمی توان یافت.
سازوکارهای موجود که تجربه زیسته دههاهزار معلم و میلیونها دانشآموز است، اداره مدرسه را به اعمال عریان قدرت و خشونت کشانده با روشهایی که نهایتاً مقاومت دانشآموزان و معلمان را ایجاد کرده است؛ آثار نه تنها شکست آن که نتایج وارونه هدفهای دنبال شده را، به وضوح در میان اکثریت دانش آموزان حتی در مقطع ابتدایی می بینیم.
امروزه به استناد مشاهدات عینی فراوان، اکثریتی از دانشآموزان، معلمان و حتی والدین در مقابل گفتمان رسمی نظام آموزش قرار دارند یا دستکم با آن همسو نیستند و همه کنترلها و تغییرات کتابهای درسی و سرکوب تشکلهای صنفی مستقل و اخراج و انفصال و محدودیتها و محرومیتهای معلمان نزدیک به آنان، روانه کردن طلاب به مدرسه و سپردن مدیریت مدارس به حوزهها و نهادهای نظامی، بیش از آنکه سوژه مطلوب نظام سیاسی، یعنی فرد “مومن” را پرورش دهند یا تقویت کنند، به مقاومتهای آگاهانه و ناآگاهانه علیه این نظام و تفکر سوق دادهاند، به جای رساندن به “حیات طیبه” به وادی دینگریزی و حتی دینستیزی کشاندهاند.
تنها با چنین بازنگری در مبانی نظری و سازوکارهای مدیریتی و تغییرات بنیادین و واقعی است که می توان امیدوار بود وزارت آموزش و پرورش از حیاط خلوت و ابزار سلطه نیروهای مسلط سیاسی به مدار اصلی خود برگردد، جایگاه مناسب خود در توسعه کشور را بازپس گیرد. کارکرد اصلی خود برای ایجاد فرصت های برابر در آموزش برای همه کودکان این سرزمین با هر زبان، مذهب و جنسیت را بازیابد، بودجه کافی برای تامین هزینههای لازم را در اختیار داشته باشد( سهم آن از کمتر از ده درصد کنونی به دست کم بیست درصد و بالاتر در بودجه عمومی کشور برسد)، معلمان و بدنه نظام آموزشی جایگاه شایسته خود در نظام آموزش، مدیریت و طراحی آموزشی و فرصت بروز خلاقیت و ابتکار فردی را داشته باشند و به دانشآموزان به عنوان انسانهایی مستقل با فرهنگ ها و توانایی های متفاوت و البته محور آموزش، نگریسته شود.